رضا جون و دختر عمه آیلار
اینم دختر عمه آیلار که تو بوشهر زندگی می کنند ...
نویسنده :
مارال
8:56
کودک وخدا
کودک نجوا کرد خدایا با من حرف بزن مرغ دریایی آواز خواند؛ کودک نشنید. سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن. رعد در آسمان پیچید؛ اما کودک گوش نداد. کودک به اطرافش نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار ببینمت. ستاره ای درخشید ولی کودک اعتنا نکرد. کودک فریاد زد خدایا معجزه ای به من نشان بده و یک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید. کودک با نا امیدی گریست: خدایا با من در ارتباط باش. بگذار بدانم اینجایی.... بنابراین خدا پایین آمد و کودک را تمس کرد: ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت.
نویسنده :
مارال
8:28